خلاصه کتاب:
با نگاهی پر از ملامت گفت: «انتظار نداشتم فریبم بدهی» لوس، شرمگین، عقب رفت و خاطرهای در دلش شکفت مردی از گذشته با چهرهای آشنا و حرفهایی که بوی درد میداد
خلاصه کتاب:
در دل تاریکی، دختری ایستاد؛ زخمی، تنها، اما زنده. سالها بعد، گذشته دوباره درِ قلبش را کوبید. اما این بار، او فقط برای خودش نمیجنگد، بلکه برای نوری کوچک که در آغوشش نفس میکشد.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رز بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.