خلاصه کتاب:
در ششسالگی، نفیسا توسط پدر و مادرش ترک میشود و تنها عمویش در کنارش میماند. سالها بعد، پدربزرگش تصمیم میگیرد او را با آرتا، پسرعمویش، ازدواج دهد تا نوهای داشته باشد و نام خانوادگی را زنده نگه دارد. اما نفیسا، که حالا دختری مستقل و بااراده است، در برابر این تصمیم ایستادگی میکند.
خلاصه کتاب:
دختری با چهرهای چون طلوع خورشید، درگیر نقشهای میشود که هدفش انتقام از خاندان درخشان است. پسری با نیت تخریب، از او برای رسیدن به هدفش استفاده میکند. ازدواجی ناخواسته، عشقی که در دل اجبار شکل میگیرد، و زنی دیگر که سایهای بر این رابطه میاندازد. آیا این دختر میتواند راهی برای نجات خود بیابد؟
خلاصه کتاب:
درباره دختریه که مجبور میشه با یه پسر ازدواج کنه؛ پسری که بی رحمه و یه کینهی بچگونه داره.دختری که خدمتکارمیشه و پسری که دوباره عاشق میشه ،تغییر میکنه ولی گاهی اوقات زود دیرمیشه و...
خلاصه کتاب:
چشمانت، بیآنکه بخواهی، مرا به آغوشی کشاند که تلخیاش از جدایی هم دردناکتر بود. در لحظههایی که زمان از حرکت ایستاده بود، گم شدم. هر ثانیه، بیشتر در تو فرو میرفتم، بیآنکه بدانم چرا. و آغوشت، به جای آرامش، مرا در خود شکست. نمیدانم چگونه عاشق سردیات شدم…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رز بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.