خلاصه کتاب:
من آرمین افخم! مردی ۳۴ ساله و صاحب هولدینگ افخم! تاجر معروف ایرانی! عاشق دلارا، دخترِ خدمتکار خونمون میشم!دختری ساده و مظلوم که بعد از مرگ مادرش پاش به اون خونه باز میشه.خونه ایی که میشه جهنم دلی، تا زمانی که مال من بشه،اما این تازه شروع ماجراست، درست شب عروسی من متوجه بیماری میشم که دلی به اون مبتلاست…
خلاصه کتاب:
هر قصه ای می تواند درست از کف خیابان سر بلند کند! خیابان هایی که سال های رفته را دیده اند،آمد و شد فصل ها را به مشاهده نشسته اند و زورشان هیچ گاه به تغییر آدم ها نرسیده..
خانواده ها کودک و نوجوانی سالم پرورش داده اند و با دادنش به فضایی بیرون از خانه، جوانی یاغی شده و دور از آداب تحویل گرفته اند..
ارزش ها مبدل شده اند به ضد ارزش ها و تربیت های درون خانگی، راه به جایی نبرده است..
چه کسی مقصر است؟
خلاصه کتاب:
در دل سنتهای ایل، نجلا به نشان یانای درمیآید. اما حادثهای تلخ، او را به عقد دمیر درمیآورد. دمیر که دلبستهی این ازدواج نیست، نجلا را ترک میکند. سالها بعد، پدر دمیر خواهان بازگشت اوست، اما دمیر نقشهای دارد که آیندهی نجلا را تحتتأثیر قرار میدهد.
خلاصه رمان
خلاصه کتاب:
در مسیر پرپیچوخم زندگی، دختری به گرهای کور رسید. گودالی که در ظاهر آرام بود، اما درونش پر از کشش و تاریکی. شبها را با اندیشههای خاموش میگذراند، بیآنکه بداند سرنوشت در حال بافتن نخهاییست که روزی با هم تلاقی خواهند کرد.
خلاصه کتاب:
باران، بیهشدار و بیاجازه، باز شروع شده بود.
ریزشش، مثل دلتنگی بود. بیصدا، بیاذن، از آسمان خستهی تهران روی شیشههای مهگرفته می نشست و آهسته می چکید.
خیابان خلوت نبود، ولی انگار همهچیز آهستهتر شده بود.
بوق گاهبهگاه یک موتورسوار، بوق ماشین ها ،همه بخشی از همان روز بارانی بودند.
جاوید، پشت فرمان سانتافهی مشکیاش، نزدیک خانهی پریزاد، نشسته بود و روبهرو را تماشا میکرد. از اداره تا کتابخانه و از آنجا تا خانه، پریزاد را تعقیب کرده بود.
نه برای شک، نه از روی عادت کنترلی، فقط، چون از او خوشش آمده بود.
و از او فقط سکوت شنیده بود و این سکوت، بوی فاصله میداد.
قلبش این را نمی خواست.
برای خودش هم عجیب بود ، از روزی که چشمش به پریزاد افتاده بود ، حس میکرد او را می شناسد ، حس میکرد او یه تکه از قلبش بوده است ، که سال ها آن را گم کرده بوده.
"و به راستی حسش درست بود ..."
انگشت شستش روی لبهی گوشی مکث کرده بود.
خلاصه کتاب:
«نارینه» دختری است میان خانوادهای ناتنی که همیشه احساس غریبه بودن دارد. وقتی خواهرش با فرشید نامزد میشود، پای عموی ثروتمند و مغرور او، آدلان، هم به زندگی نارینه باز میشود. آدلان با سرسختی و کلکلهایش زندگی را برای نارینه دشوار میکند، اما در دل این دشمنی، جرقههای عشقی پنهان شعله میگیرد…
خلاصه کتاب:
نسیم مربی مهد کودکی که به طور اختصاصی مربی و پرستار دوتا بچه ۵ساله که مامانشون طلاق گرفته و رفته میشه و وارد خونشون میشه تو اون خونه دوتا پسر دوقلو دیگه هم هست که ۱۸ساله هستن یکی از اون پسرا با اینکه از نسیم کوچیکتره اما عاشقش میشه
از طرف دیگه هم پدر بچه ها به نسیم علاقه مند میشه با برگشت مامان بچه ها...
خلاصه کتاب:
دختری مهربان و بیادعا، با رازی در دل، ناگهان با افشای آن راز وارد خانوادهای میشود که هر گوشهاش پر از درد و پیچیدگی است. در این میان، حامی حکمت، مردی با قلبی زخمی و رفتاری سرد، در مسیر زندگیاش ظاهر میشود. آیا این برخورد سرنوشتساز خواهد بود؟
خلاصه کتاب:
گوهری بیاب، که روشنی چشمهایت شود؛ شاید شیرینیاش مرهمی باشد بر بارانهای بیقرار دلت. از هوسها بگریز، که دام خیانت هیچگاه به خرد نمیانجامد. جوشان شدهای، آواز بلبل سر دادهای، اما طعم داغ لعلِ هوسها حرمتها را در هم میشکند.
بازگرد و توبه کن؛ دری برایت گشودهام. هنوز هم مائدههای آسمانی در پی تو هستند. بر شرافتت رحم کن، که تو نیز داغدارِ کاروانی گرانقدر هستی. اگر مهارت به خرج دهی، کسی تو را بازنده نمیخواند؛ اگر خشم بگیری، کسی تو را مهربان نمیبیند.
این مسیر، چون سندی است با سرنوشتی پیچیده؛ اما تو صاحب دل باش، بگذار بگویند ستمگران چه کردند. غروب نزدیک است، و اشتیاق شب، گذشتهای دارد که گفتنش دشوار است. زمین، تاریخش را در دل گنجینهای از رازهای شگفت خلقت پنهان کرده.
ناگاه دلت میلرزد، گویی سنگینی تقدیر، قلبت را به جریان میاندازد. عشق، اگر آزادش کند، آبادش خواهد کرد؛ تا این رنج تاریخی تنها نماند. وفاداریات به خویش، در برابر فراموشی، چه ستایشی سزاوار توست.
خلاصه کتاب:
شاید اجبارها محکم باشند، اما هیچ زنجیری نمیتواند رویای آزادی را برای همیشه مهار کند. دختری که در میان سختیها ایستاده، هنوز امیدی در دل دارد—امیدی که روزی طلوعی از جنس رهایی را به ارمغان خواهد آورد.
خلاصه کتاب:
آخرین مبارزه شانههایش زیر بار خاطرات خم شدهاند، اما هنوز تمام نشده. در مقابل سیاهی، در برابر فراموشی، او ایستاده است.با شعلهای کوچک که روشن میشود، نه برای نور، بلکه برای مقابله با حقیقتی که از آن گریخته است.
خلاصه کتاب:
سایه همیشه درونگرا بود، کسی که هیچوقت به برقراری روابط گسترده تمایل نداشت. اما یک آشنایی ساده و اتفاقی در تلگرام، او را وارد فضایی جدید کرد. مردی به نام آراز به زندگیاش آمد و سایه به او اعتماد کرد، بیآنکه بداند این ارتباط در نهایت او را به کجا خواهد کشاند. آنچه در ابتدا تنها یک گفتوگوی معمولی به نظر میرسید، کمکم شکل متفاوتی به خود گرفت و سایه را درگیر تصمیمهایی کرد که انتظارش را نداشت…
نام کتاب: کاژه
ژانر: ,اجتماعی,عاشقانه,درام,رئال,خانوادگی,بزرگسال,بزرگسالان,بر اساس واقعیت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رز بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.